عجله طلا منو عمم
من روز يکشنبه همچين حسي ندارم! یک دختر منو عمم از خواب بیدار در یک روز خاموش بر روی نیمکت کوچک او. اون کاملا لخته گل رز روی میز بود که خداوند به او داده بود ، اما آنها امروز نیامدند. او می خواست یک کتاب بخواند ، اما کت و شلوار کوچک او خوب بود.